انقلاب بشری - کریس نایت
متن پیاده شده گفتار کریس نایت در فوروم مباحثات سیاسی نظری در تاریخ ۴ سپتامبر ۲۰۲۴ برابر با ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
اول از همه از اینکه دعوت صدای انقلاب را پذیرفتید بسیار سپاسگذارم. صدای انقلاب گروهی متشکل از رفقای ایرانی است که سعی دارند جلسات منظمی را حول موضوعات مورد توجه رفقای داخل و خارج از ایران برگزار کنند. خیلیها آثار شما را به زبان انگلیسی خواندهاند و رفقای ایرانی هم ترجمه تعدادی از کارهای شما را خواندهاند. سعی خواهیم کرد جلسه امروز را بصورت یک گفتگو انجام دهیم. اگر موافق باشید در ابتدا یک نمای کلی از تحقیقات خودتان ارائه دهید و در ادامه موضوعات مشخصتری را مطرح خواهیم کرد. پس لطفاٌ نظر خود را درباره انقلاب بشری، منشاء آن و کارهایی که شما در این باره انجام دادهاید بیان کنید.
اول از همه این را بگویم برای من افتخار بزرگی است که در اینجا دعوت شدهام تا برای برادران و خواهران ایرانیام صحبت کنم. من در جریان آنچه در چند سال گذشته در ایران رخ داده و بويژه خیزش زن زندگی آزادی هستم. خب، از من خواسته شده تا درباره انقلاب بشری صحبت کنم. من فکر میکنم امروز هر فرد تحصیلکردهای با افکار داروین موافق است که ما انسانها تکامل یافتهایم و ما با موجودات دیگری که به ما شبیهاند و آنها را میمونهای انساننما مینامیم خویشاوندیم. خیلیها همینجا متوقف میشوند و میگویند که بله همه حیوانات این سیاره حاصل انتخاب طبیعی تدریجیاند. نظر من این است وقتی به نوع خودمان فکر میکنیم متوجه میشویم که ما موجودات خیلی عجیبی هستیم. و اگرچه مثل همه دانشمندان معتقدم که ما حاصل تکاملیم، اما نظر خودم این است که در مقطعی از جریان تکامل ما تکامل تدریجی با تغییرات خیلی سریعتر و انقلابیتری به اوج خود رسید و این که در جریان آنچه من انقلاب بشری مینامم ما جهان را دگرگون کردیم. حالا کمی در این باره توضیح میدهم. همه داروینیها با این نظر موافقند که ما از نظر ژنتیکی با میمونهای انساننما که شامل اورانگوتانها و گوریلها و شامپانزهها میشوند نسبت داریم و هر کسی که با این اقوام ما آشنایی داشته میداند که این موجودات حالتهای چهره متفاوتی دارند، ادا در میاورند، ژست میگیرند، طوری به شما نگاه میکنند که گویی میخواهند بدانند حرکت بعدی شما چیست. همه این خصلتهای این اقوام ما نشاندهنده نسبت نزدیک ما با آنهاست. اما حالا درباره روابط اجتماعی صحبت کنیم. از زمانی که جین گودال تحقیقات میدانی خود را در گومبی استریم در تانزانیا آغاز کرد – او اولین کسی بود که بطور جدی تحقیقات طولانیمدتی روی شامپانزهها انجام داد – معلوم شد که این موجودات بشدت و بشکل مستبدانهای تحت سلطه نرانه هستند. همه نرها بر مادهها سلطه دارند و هر نری از وقتی که به سن بلوغ میرسید سلطه خود را بر یک ماده، غالباً مادر خود، اعمال میکند. خیلی از نظریهپردازان از این ساختار مردسالارانه شامپانزهها به این باور رسیدند که مردسالاری و رقابت و نزاع و خشونت و جنگ اموری طبیعیاند چرا که جامعه نزدیکترین خویشاوندان ژنتیکی ما نیز به همین صورت سامان یافته است. چیزی که این عده فراموش میکنند اینست که ما به همان اندازه با نوع ویژهای از شامپانزهها که بونوبو نامیده میشوند نسبت داریم. و اینها کلاً متفاوتند. این نوع از شامپانزهها در جنوب رود کنگو در آفریقای مرکزی زندگی میکنند و کاملاً تحت سلطه مادهها هستند. مادهها به یکدیگر نزدیکند و هر نری که تلاش کند مانع آنها شود، غذای مادهای را بخورد و بخصوص اگر ذرهای قصد تهدید کردن بچهای را داشته باشد ماده ها جمع شده او را کتک میزنند و سلطه خود را بر آن نر اعمال میکنند. اینرا امروز همه میدانند. چیزی که جالبست اینکه دانشمندان آنجایی که درباره شامپانزه ها صحبت میکنند سلطه نرها را طبیعی میدانند اما دانشمندان میدانند که ما بهمان اندازه از نظر ژنتیکی با بونوبوها – از نوع شامپانزههای کوتاهقد – نیز نسبت داریم و اینکه بونوبوها مادهسالار هستند با وجود این کسی از اینها نمیگوید که مادهسالاری طبیعی و عادی و بخشی از طبیعت بشر است. نمیگویند ما هم زنسالار هستیم چون از تبار موجوداتی میآییم که خیلی باید شبیه بونوبوها بوده باشند. مسئله اصلی اینست که آیا مادهها میتوانند با یکدیگر همبستگی پیدا کنند یا نه. اگر غذا زیاد باشد، اگر مثل جنوب رود کنگو غذای کافی موجود باشد آنوقت مادهها با یکدیگر بدنبال غذا میروند و وقتی با هم بدنبال غذا میروند بیکدیگر نزدیک میشوند و این روابط را همچون اهرمی در برابر تلاش نرها برای سلطه بر آنها استفاده میکنند. اما در محیطی که غنای کمتری دارد، جایی که مثلاً جین گودال در تازانیا تحقیقات میدانیاش را انجام داد، جایی که غذا پراکندهتر است، هر مادهای باید برای حفظ قلمرو خود بجنگد و مایل نیست خیلی به مادههای دیگر نزدیک شود چرا که در آن صورت باید رقابت کند و به این ترتیب همه مادهها با یکدیگر در رقابتند. این به نرها اجازه میدهد تا از این انزوا بهره برده و با یکدیگر همدست شده و بر کل جامعه شامپانزهها مسلط شوند. حاصل شکل قدرتمندی از نرسالاری است. خب حالا به انسانها فکر کنیم. قبلاً گفتم که ما نوع خیلی عجیبی هستیم. شاید عجیبترین چیز درباره ما این باشد که ما دارای زبانیم. البته حیوانات دیگر مثل نهنگ و دلفین و فیل و البته شامپانزه هم توانایی برقراری ارتباط و سیستم ارتباطی خیلی پیچیدهای دارند. اما زبان متفاوت است و با این سیستمهای ارتباطی قابل مقایسه نیست. ساختار زبان متفاوت است. زبان شکل ساختاری منحصر بفردی دارد. اما شاید قابل درک ترین مسئله درباره زبان این است که وقتی ما صحبت میکنیم در واقع خیالاتمان را با بقیه قسمت میکنیم. هیچکس درباره آنچه در همان لحظه دارد اتفاق میافتد صحبت نمیکند مثلاً من الان دارم صحبت میکنم اما هیچکدام از چیزهایی که درباره شان حرف میزنم مسائلی نیست که در این اتاق در حال اتفاق افتادن باشد. آنچه من دارم قسمت میکنم تصورات و خاطرات و برنامههای مشترک است. در نتیجه زبان بما اجازه میدهد که رویاها و خاطرات و برنامههایمان را با دیگران قسمت کنیم. شاید بگویید که شامپانزه هم شاید بتواند همین کار را بکند. شامپانزه مادهای را تصور کنیم که رویا میبیند. من نمیدانم شامپانزهها چه رویاهایی میبینند اما تصور کنیم این شامپانزه ماده رویای جنگل بارانی شگفتانگیز پر از موزی را میبیند. اما وقتی بیدار میشود آیا قادر است تعریف کند که چه در خواب دیده است؟ من فکر نمیکنم که بتواند. ببینید شامپانزهها قادرند صداهای مختلفی درآورند مانند صدای جیغ و فریاد برای غذا، برای جفتگیری و غیره اما این صداها چیز خاصی از آنچه در سر شامپانزه میگذرد نمیگویند. اما مسئله مهمتر اینکه اصلاً تصور کنیم که شامپانزه قادر باشد رویای خود را برای دیگران تعریف کند. شامپانزه در خواب خود موزهای خیالی را دیده است. سوال اینجاست که این که شامپانزه ما چه رویایی دیده چقدر برای شامپانزههای دیگر مهم است؟ البته شامپانزهها به موز واقعی علاقه دارند اما بعید میدانم به موزهای خیالی علاقهمند باشند. و این یکی از جالبترین چیزها در مورد انسان است. برای ما اذهان دیگر انسانها خیلی مهم است. برای ما انسانها میز و صندلی و چیزهای دیگر در دنیای واقعی نیست که بیش از هر چیز دیگر جالب است. البته که ما به اینچیزها توجه میکنیم چرا که در غیر اینصورت زنده نمیمانیم اما برای ما اینکه دیگران چه فکر میکنند خیلی جالب است. همینکه یکدیگر را میبینم میپرسیم چطوری؟ نظرت راجع به فلان چیست؟ برنامهات برای بهمان چیز چیست؟ اینها همه چیزهاییاند که در آن لحظه دور و بر ما نیستند اما زبان ما را قادر میسازد که آنها را قسمت کنیم. این با هر چیز دیگری که حیوانات دیگر از جمله شامپانزهها انجام میدهند خیلی متفاوت است. باید در جریان تکامل اتفاق عجیبی رخ داده باشد. باید اینرا هم اضافه کنم که شاخهای از نظریه داروینی به نام تئوری تکامل سیگنال وجود دارد که به این میپردازد که حیوانات چگونه ارتباط برقرار میکنند و چه سیگنالهایی تولید میکنند و این سیگنالها چگونه در گذر زمان تکامل پیدا میکند. پایهگذار اصلی این شاخه از داروینیزم اموت زهاوی است. مشاهده زهاوی این بوده است که وجود سیستم ارتباطی ما غیرممکن است! یکی از چیزهای جالبی که در یکی از سمینارهایش گفت اینبود که: زبان! خوب است، اما هرگز ممکن نیست. چرا که ما هر چه با زبان جلوتر میرویم چیزهای جدیدی میسازیم. ما معنی کلمات را میسازیم. بعنوان مثال کلمه «سگ» دمش را تکان میدهد و کنار تیر چراغ برق ادرار میکند. معنی کلمه سگ سگ است چرا که ما توافق کردهایم که معنیاش این باشد. حیوانات اما وقتی صدایی میشنوند باید اطمیمنان حاصل کنند که آن صدا چیزی بجز همان پیام نیست. حیوانات نیاز دارند مطمئن شوند که فریب نخوردهاند و این بخصوص در مورد حیوانات باهوش مثل شامپانزه و انسان صادق است – شما میتوانید انسان را بعنوان یکی از نمونههای خیلی باهوش میمونهای انساننما در نظر بگیرید. اما شامپانزهها آنقدر باهوشند که دائماً در تلاشند تا یکدیگر را فریب دهند. اگر شامپانزهای به شامپانزه دیگری جای غذا را بگوید، شنونده فکر خواهد کرد؛ خب مطمئناً غذا آنجا نیست چرا که دلیل ندارد که دیگری بخواهد غذایش را با او قسمت کند. شامپانزه ها موجوداتیاند بشدت در حال رقابت. شامپانزهها دائما مراقب آنند که فریب نخورند و از اینرو برای آنها هر سیگنالی که منتشر میشود باید مدرک قابل اتکایی از پیام باشد. بعنوان مثال وقتی شامپانزهای غذا پیدا میکند هیجانزده شده و ندای غذا سر میدهد. اما این ندای غذا در واقع مثل ترشح بزاق دهان است. شامپانزه از دیدن غذا هیجانزده شده و صدایی سر میدهد که میتوان آنرا صدای آب افتادن دهانش در نظر گرفت. غذاهای مختلف نداهای غذای کم و بیش متفاوتی ایجاد میکنند. جین گودال در آغاز تحقیقات میدانی خود یکبار در مقدار غذایی که باید در اختیار شامپانزهها قرار میداد اشتباهی مرتکب شد که باعث شد شیوه طبیعی ارتباط آنها را بهم بریزد. او به شامپانزه جوان دسته کامل موز داد و شامپانزه میخواست همه را برای خودش نگه دارد. جین این تصویر خندهدار را تعریف میکند که شامپانزه سعی میکند دهان خود را نگاه دارد تا مانع از بیرون آمدن ندای غذا شود و کسی آنرا نشنود. این نشان میدهد که ندای غذا فریادی غیر قابل مهار است. برای شامپانزه تقریباً غیرممکن است که جلوی افشای هیجانش از پیدا کردن غذا را بگیرد. این شاید عجیب باشد ولی نخستیشناسان به جیغهای جفتگیری هم خیلی علاقهمندند. اگر شامپانزه مادهای مشغول جفتگیری باشد صدایی در میآورد اما فقط وقتی صدا در میآورد که مشغول جفتگیری باشد. در نتیجه وقتی آن صدا را بشنوید متوجه میشوید که چه خبر است. در نتیجه همه صداهای مختلفی که شامپانزهها در میآورند شواهدیاند از آنچه میگذرد. و البته این سیگنالها پرهزینهاند چرا که شامپانزه باید از تمام بدن خود مایه بگذارد. دوست مردمشناس من اندرو فاولر یکبار به من یاد داد چطور صدای فراخوان(پنتهوت) شامپانزهها را تقلید کنم. چیزی شبیه این است. میبخشید من دیوانه نشدهام فقط میخواهم فراخوان شامپانزه را تقلید کنم. همانطور که میبینید باید مقدار زیادی انرژی و احساس در آن بگذارید و وقتی تمام شد بگویید ای خدای من کار سادهای نبود! در این واقع چیزی است که سیگنال پرهزینه نامیده میشود. باید تمام خود را مایه سیگنال کنید. باید تمام بدن خود مایه ندای غذا، جیغ و فراخوان و غیره کنید. حالا انسانها را در نظر بگیرید. ما صدایی در میآوریم و یک تغییر کوچکی در آن میدهیم مثلاً تفاوت میان ب و پ را در نظر بگیرید. این تفاوت کوچکی است اما میتوانید شرایطی را در نظر گیرید که این تغییر کوچک به قیمت مرگ و زندگی تمام میشود! این دو جمله را در نظر بگیرید
فردا به دیدن شما میاییم
we will meet you tomorrow
حالا حرف م را از اول فعل میت بمعنی دیدن بردارید
we will eat you tomorrow
میبینید که میان این دو تفاوت زیاد است اما این تفاوت هزینه چندانی از نظر تولید آوا ندارد. در اینجا شما صرفاً حرف م را برداشتید. اینها در زیان خصلتهای تمایزآفرین نامیده میشوند و مانند سیگنالهای خاموش و روشن، صفر و یک سويیچهای کامپیوترند. زبان از این نظر دیجیتال است. تفاوت کوچکی بین فعال کردن صدایی که از دماغ میآید، غیرفعال کردن آن و همه اینها را ما همیشه بطور خودکار و بدون فکر کردن انجام میدهیم و همه اینا ناخودآگاه است چرا که زبانی است که یاد گرفتهایم. همه این تغییرات کوچک، بجای فشردن دکمهای در کامپیوتر تفاوت قابلتوجهی ایجاد میکنند در حالی که وقتی شامپانزه فراخوان را میشنود این خود فراخوان نیست که برای آنها مهم است بلکه این مهم است که این فراخوان چقدر برانگیخته، چقدر عصبانی و چقدر احساسات در آن است. آنچه برای شامپانزه مهم است تفاوت میان درجات این صداهاست. اینها را سیگنالهای حیوانی مینامیم، سیگنالهای درجهبندی شده، که بیشتر آنالوگند تا دیجیتال. رسیدن از سیگنال آنالوگ به سیگنال دیجیتال که در تکامل بشر اتفاق افتاده است پدیده خیلی جالب و شگفتانگیزی است. از دید من، داشتن چنین سیارهٔ فوقالعادهای که در آن زندگی میکنیم، سیارهای که سرمایهداری بشدت تهدیدی برای آن است، منظورم این است که، میدانید، من یک پژوهشگرم، در نتیجه نمیگویم معجزه اما این که ما امروز بعد از این همه زمان در این سیاره مشغول زندگی باشیم بشدت غیرمحتمل است. منظورم این است که احتمال غیرقابل حیات بودن سیاره ما خیلی زیاد بوده است و وقتی حیات برای نخستین بار در این سیاره آغاز شد، نمیخواهم بگویم که یک معجزه بود بلکه آنقدر نامحتمل بود که میتواند آنرا غیرممکن دانست. اما میدانیم که این اتفاق افتاده است. باید چیز خیلی عجیب و غیرعادیای درباره این سیاره بوده باشد که حیات در آن ممکن شده است. اکنون میدانیم که ممکن شدن حیات باید مرتبط باشد با تصادم سیاره دیگری به اندازه مریخ که چهار و اندی میلیارد سال پیش به زمین برخورد کرد ، ماه را پدید آورد و به زمین آهن داد، و شیب و گرانشش را تثبیت کرد و تابش کشنده خورشید را که ما در شفق شمالی میبینم منحرف کرد و دقیقاً از یک زاویه دقیق به سیاره برخورد کرد تا شرایط برای تکامل حیات مهیا شود. میخواهم بگویم که حرکت از شیمی به بیولوژی چیز شگفتانگیزی بود، تغییری انقلابی بود و در طول تکامل حیات در سیاره زمین تا شکلگیری منشاء ما انسانها چندین تغییر انقلابی داشتهایم. اتفاق خیلی ویژهای باید افتاده باشد تا به موجود سخنگویی که امروز هستیم تبدیل شده باشیم. من همیشه علاقهمند بودهام که بدانم دقیقاً چه اتفاقی افتاده است. من یک نفسی تازه کنم. خب ادامه میدهم. مجموعه نظریاتی وجود دارد که میگوید که آنچه ما را انسان کرد خشونت بود و ما موجوداتی هستیم بخصوص خشنی هستیم. این همان تئوری انسان ابزارساز است. و همین که به ابزار فکر میکنید به یاد سلاح میافتید و هدف از ساختن سلاح هم کشتن بوده است. خوشبختانه میتوان گفت که با ساختن این سلاحها ما تبدیل به شکارچی شدیم و شروع به کشتن حیوانات اطرافمان کردیم بجای اینکه یکدیگر را بکشیم. شامپانزهها نیز چیزی شبیه جنگ را انجام میدهند. شامپانزههایی که تنگورو و دیگران در شمال رود کنگو مطالعه کردند در اطراف قلمرو خود گشت میزنند و وقتی یک گروه با گروه همسایه برخورد میکند غالباً نزاعی رخ میدهد. اتفاقی که میافتد این است که گروهی از شامپانزهها در قلمرو خود گشت میزنند و وقتی دشمن را تنها گیر میاورند آن فرد احتمال دارد که جانش را دست بدهد. البته باید گفت که شامپانزهها از ابزارهای مصنوعی استفاده نمیکنند و خیلی در کشتن یکدیگر تبهر ندارند و بهمین خاطر نزاعشان میتواند خیلی طول بکشد و البته شامپانزه ها قادرند سنگ و چوب را برداشته و در هوا تکان دهند و حالا تصور کنید چه پیش میامد اگر ما از نظر اجتماعی و جنسی مثل این شامپانزه ها باقی میماندیم و در همانوقت ساختن سلاح را یاد میگرفتیم. آیا اگر شامپانزه ها ساختن سلاح را میاموختند آیا لازم بود مثل سابق به گشت زنی بپردازند و یا اینکه بجای از این سلاحها بجای حیوانات دیگر علیه یکدیگر استفاده کنند؟ منظورم اینست که اگر اجداد ما اینچنین کرده بودند ما احتمالاً الان اینجا نمیبودیم و باید از خود پرسید، و تا زمانی جین گودال کال میدانی خود را انجام نداده بود برخی شامپانزه ها را موجودات مهربان و مساوات طلب و کمونیست تصور میکردند. اما این اصلا درست نیست. دستکم یک شامپانزه معمولی اینطور نیست. شامپانزه ها در واقع به گوشت علاقه زیادی دارند. شامپانزههای نر در شکار نوعی از میمونها بنام شستبریدههای سیاه و سفید با یکدیگر همکاری میکنند معمولاً روی درختانی که خیلی بلند نیستند و یکی از شامپانزهها شاخه را میگیرد میمون جوانی را مثلا مادر و فرزندش را میگیرد و شامپانزه دیگر راههای خروج از آن درخت را مسدود میکند و اتفاقی که میافتد اینست که شامپانزهای که نزدیکتر است آن میمون بیچاره را میگیرد و او را درجا نمیکشد در واقع باید گفت میکشد اما با کشیدن اعضای بدن آن به هر طرف برای خوردنش و اینطور یک شامپانزه یک دست را میخورد دیگری دست دیگری و حیوان شکار شده به این ترتیب میمیرد اما باید گفت که شامپانزهها در فرایند کشتن خیلی ماهر نیستند. اینرا گفتم که اشاره کنم که با دیدن این شامپانزهها میتوان تصور کرد که ما با ساختن این سلاحها احتمالاً در شکار استفاده کردهایم و نه فقط در شکار این نوع از میمونها بلکه در شکار بز کوهی و دیگر جانوارن و شاید تلاش کردهایم غدای شیرها را بدزدیم. منظورم چیست؟ میخواهم اینرا بگویم که اگر اجداد ما این سلاحهای کشتار جمعی – میتوان اینها را سلاح کشتار جمعی نامید – را در اختیار داشتند احتمالاً کار به انقراض ما ختم میشد. باعث تشدید خشونت علیه یکدیگر میشد علیه نرهایی که از خشونت استفاده میکنند و احتمالاً خشونت بیشتری علیه مادهها و مراقبت از کودکان خیلی بدتر میشد. دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم که با چنان وضعی اندازه جمعیت ما به آنقدری که باعث شد ما بعنوان نوع پیروزی که امروز هستیم باشیم رشد میکرد. بله این فکر که جنگ از ما انسان ساخت در علم تکامل نوعی تئوری استاندارد است که محبوبیت بیشتری دارد تا تئوری من و همکارانم و همانطور که همکارم سارا هاردی در ایالات متحده گفت این تئوری به این خاطر محبوبتر است که – و سارا این عبارت جالب را استفاه میکند – چرا که کار را راه میاندازد. راحت است گفتن اینکه جنگ ما را انسان کرده است. این نظریه میگوید که انسانها به تعاون و اعتماد و همبستگی متقابل نیاز دارند تا چیزی شبیه زبان بوجود آید و انسانها وقتی در برابر دشمن مشترک هستند همبستگی پیدا کرده و این همبستگی به شکلگیری زبان کمک میکند چرا که انسانها در جنگ آنقدر همبستگی داخلی از خود نشان میدهند و در نتیجه در برابر دشمن مشترک است که همبستگی بوجود آمده و زبان میتواند رشد کند. همانطور که گفتم چیزی که ما را انسان ساخت خشونت نبود. نکتهای که در مورد زبان هست اینکه زبان نقطه مقابل خشونت است. یا شما با یکدیگر حرف میزنید یا با استفاده از اقوا و تهدید و چیزهایی از این دست، چیزهایی که پشتشان خشونت است با یکدیگر ارتباط برقرار میکنید. اگر جامعهای بخواهد با خشونت به اهدافش برسد باید زبان را کناری بگذارد. در این حالت عامل اصلی خشونت خواهد بود نه زبان حتی اگر نوعی زبان ابتدایی هم برای این کار لازم باشد. نظر من این است که ما به توضیح کاملا متفاوتی نیاز داریم و مسئله اینجا است که ما این توضیح را داشتهایم بعبارت دیگر داروینیزم جواب سوال را بما میدهد چرا که از نظر داروین تکامل با دو مکانیزم اتفاق میافتد یکی انتخاب طبیعی است بعنوان مثال اسبها در طول تکامل پاهای سریعتر و سریعتری پیدا کردند و این به آنها این امکان را داد که مثلاً در فرار کردن از گرگها کارآمدتر شوند. این انتخاب طبیعی است و روند کندی است. اما مکانیزم دومی هست که مکانیزم ثابتی است و نقش فوقالعاده مهمی در تنوع حیات در این سیاره داشته است و داروین آنرا انتخاب جنسی مینامد. انتخاب جنسی خیلی مهم است چرا که منجر به کارآمدی نمیشود بلکه منجر به تفریط و اسراف میشود. بعنوان مثال دم و پرهای عجیب و غریب طاووس نر به این خاطر است که باید طاووسهای ماده را متقاعد کند که با او جفتگیری کنند. طاووسهای ماده خیلی شکاکند و هر چه نر میگوید باور نمیکنند به این خطر نر باید بیاید ادعا کند که بهترین طاووس نر آنجا است و اینکه جفتگیری با او خیلی خوب است و بچههای خیلی خوبی خواهند داشت. طاووس ماده میگوید این حرفی که میزنی را ثابت کن به این ترتیب مردها با یکدیگر وارد رقابت میشوند و اتفاقی که میافتد این است که این کار آنها را بشدت در معرض خطر و طعمه شدن قرار میدهد. هر روباهی میتواند به سرعت یکی از آنها را بگیرد چرا که خیلی نمیتوانند پرواز کنند. در نتیجه انتخاب جنسی به مسیرهای خیلی متفاوتی میانجامد. اما چیز مهمی که در انتخاب جنسی هست اینکه باعث متمایز شدن نرها از مادهها میشود، نه تنها از نظر آناتومی بلکه از نظر رفتار و استراتژی ژنتیکی. من زمانی در میان چپ خیلی محبوب نبودم چرا که برای من کاملاً واضح بود که ژن مولکولی است که برای تکثیر خودش طراحی شده و هر ژنی که به ضرر خودش تکثیر شود ژن ایکس خواهد بود چرا که هدف اصلی یک ژن این است که خودش را تکثیر کند نه دیگران. قبلاً به این نظریه ژن خودخواهانه میگفتند و آنرا بطور کاملاً اشتباهی در توجیه تاچریزم و خودخواهی استفاده میکردند در حالی که ربطی به این چیزها ندارد. بعنوان مثال حشرات اجتماعی بطور عجیبی فداکارهستند. یک زنبور برای حفظ جامعه کندو حاضر است به قیمت مرگ خودش کسی را نیش بزند. این بخاطر آنست که همه اعضای آن جامعه کندو همان ژن را دارند و این برای ژن منطقی است که اجازه دهد آن زنبور مشخص بمیرد تا در نتیجه مرگ او و دفع خطر، ژنها بتوانند به تکثیر خود ادامه دهند. بطور استعاری میتوان گفت که ژنها تکثیرگران خودخواهی هستند. نکته مهم اما اینست که وقتی شما نر و ماده دارید و این بخصوص در مورد پستانداران صادق است، عدم تعادل بزرگی در کار هر جنس برای بازتولید نسل بعد بوجود میاید به این صورت که پستاندار ماده تمام کارهای مربوط به بارداری و زایمان و شیردهی را انجام میدهد. کار عظیمی که ماده انجام میدهد قابل مقایسه با کار نر نیست. کاری که نر میکند فقط اینست که ماده را باردار میکند، مقداری ناچیز از اسپرمش را هزینه میکند. و این جنس دیگر یکی ماده است که تمام کارهای مربوط به انتقال ژنها به نسل بعد را انجام میدهد. در نتیجه عدم تناسبی وجود دارد و در نتیجه این احتمال اینکه در پستانداران تضاد منافع بوجود آید وجود دارد. اینجا بار دیگر چپ از من و همکاران انتقاد میکرد که چرا از وجود تضاد منافع در اجدادمان میگویی. اما من مارکسیستم و نزاع را موتور تغییر میدانم. کارل مارکس نزاع طبقاتی را موتور تمام تاریخ میدانست. وقتی میان دو طبقه در جامعه نزاع وجود دارد یک طبقه کار میکند و طبقه دیگر از دیگران کار میکشد. این البته تصویر خیلی ساده شدهای از جامعه طبقاتی است. یک جنس همه کار را انجام میدهد. یک طبقه همه کار را انجام میدهد در حالی که طبقه دیگر از کار دیگران بهره میبرد. اینجا دستکم یک تشابه صوری وجود دارد. در نتیجه میتوان انتظار داشت که نرها و مادهها منافع متفاوتی داشته باشند و این خطر تقویت کلیشههای جنسیتی را بشدت تقویت میکند. چیزی که میخواهم در ادامه توضیح دهم اینست که در مورد انسانها کلیشههای جنسیتی کاملاً زیر و رو شدند. وقتی یک ماده باردار میشود دیگر میلی به نر ندارد. البته اینجا دارم در مورد پستانداران صحبت میکنم و نه الزاماً انسانها. در مورد کلیشه پستاندار ماده صحبت میکنم. وقتی شامپانزه ماده باردار میشود باید بچه را نگهداری کند و بدنبال غذا برود و از بچه محافظت کند، به او سرپناه دهد و غیره. اما در مورد نر اینطور نیست. نر میتواند بسادگی ماده را ترک کند و برود ماده دیگری را باردار کند. اما برای شامپانزه ماده مسئله طور دیگری است. برای او شریک اصلاً اهمیتی ندارد چرا که اصلاً بیفایده است. در واقع بیشتر اسباب دردسر است تا کمک. اگر هم در کنار او بماند تلاش خواهد کرد او را برای جفتگیریهای آینده خودش جابجا کند. در نتیجه برای شامپانزههای ماده فکر تکهمسری یا وفاداری جنسی بیمعنی است چرا که او دیگر به اسپرم نیازی ندارد. مقدار کمی اسپرم او را ۱۰۰ درصد باردار میکند. نر اما امتیاز ژنتیکی دارد به این معنی که میتواند ماده دیگری پیدا کند و او را باردار کند. از این نظر این نوعی نزاع است. اما در مورد غذا داستان متفاوت است. در طول تکامل بشر اتفاقات مهمی افتاده اند. همانطور که قبلاً گفتم ما دو مدل دارم: مدل شامپانزه های معمولی با استبداد نرانه و مدل بونوبوها. در مورد بونوبوها، یعنی شامپانزههایی که در جنوب رودخانه کنگو زندگی میکنند، این کودکان هستند که قشر حاکمند. هر کودکی بشدت توسط توسط مادرش و تمام متحدان ماده مادرش مراقبت میشود و اگر هر نری برای اعمال سلطه بخواهد کودکی را اذیت کند میبیند که تمام مادهها برای محافظت از کودک میآید و به این ترتیب جامعهای داریم که میتوان گفت در آن کودکان حاکمند به این معنی که این کودکان هستند که بیشترین سود را از پویش اجتماعی میبرند. در نتیجه ما دو مدل داریم: مادهسالاری و نرسالاری. بنظر من ما انسانها هیچ کدام از این مسیرها را نرفتیم و چیز خیلی جالبتری بوجود آوردیم. ما هر دوی اینها را گرفتیم و در دوران با هم ترکیب کردیم. عنصری از مادهسالاری را گرفتیم، سپس عنصری از نرسالاری و بین این دو حرکت کردیم در تناوبی صد ساله و هزاران ساله بین این دو حرکت کردیم و در این مسیر از ضرب اساسی سیستم زمین و ماه و خورشید استفاده کردیم. خب یاسمین اگر سوالی داری بگو. خب، میروم سراغ موضوع مورد علاقهام. تقریباً همه میمونهای انساننما یک چرخه قاعدگی دارند. ریشه کلمه قاعدگی تغییر ماه است اما چرخههای میمونهای انساننما ارتباط چندانی با ماه ندارد. چرخه قاعدگی بونوبو ماده ۴۰ روز است. مال شامپانزه ماده ۳۶ روز است. چرخه اورانگوتانهای ماده حدود ۲۹ روز یعنی نزدیک به انسانهاست. اگر همه میمونها و میمونهای انساننما را در نظر بگیریم، همه بین چرخه ای خیلی کمتر از ۲۹ روز و یا خیلی بیشتر از ۲۹ روز در نوسانند. چرخه قاعدگی ماده انسان این خصلت را دارد که اگر چرخههای آنرا همگامسازی کنیم میتوان آنرا مثل ساعت پیشبینی کرد. تصور کنید شرایطی که را مادههای انسان تصمیم بگیرد چرخههای قاعدگی خود را همگامسازی کنند. هر کسی میداند طول چرخه قاعدگی انسان ماده بطور متوسط – همه میدانند که با بالاتر رفتن سن سرعت این چرخه بیشتر شده و در سنین کم طولانیتر است – اما در دورهای که احتمال باردار شدن انسان ماده در آن از هر وقت دیگری بیشتر است یعنی در حدود ۲۰ سالگی چرخه قاعدگی بیش از همیشه به ۲۹،۵ روز نزدیک است و ۲۹،۵ روز دقیقاً مدت زمانی است که ماه چرخه خود را کامل میکند. مطرح کردن این مسئله که احتمالاً برای این مسئله دلیل وجود دارد امروز بحثانگیز است. کسانی بمن گفتهاند که نه این مربوط به مهتاب است یا اینکه نه کریس نگران نباش، این تصادفی است و من همیشه در پاسخ گفتهام که چرا بجای رد کرد این مسئله بعنوان اتفاقی تصادفی و بیربط به این فکر کنیم که شاید مزیتی تطبیقی وجود داشته است که به زنان اجازه میداده تا با این ساعتی که در اختیار دارند با زنان دیگر تماس برقرار کنند، و تنها ساعت در دسترس چیز دیگری نبوده جز ماه. در ادامه میخواهم توضیح دهم که چرا این برای انقلاب بشری تا این اندازه مهم بوده است. دلایل من برای این فرضیه که این ۲۹،۵ روز یا چرخه ماه نقش حیاتی در گذشته تکاملی ما داشته کدامند؟ شامپانزهها، از جمله بونوبوها در در جنگل های بارانی انبوه استوایی آفریقا زندگی می کنند. اگرچه شبها برای امنیت در لانه بخوابند اما بیشتر اوقات در طول روز به دنبال غذا هستند. اینها لزوماً جنگل های بارانی خیلی متراکم و تاریکی نیستند. ما آنها دشتهای وسیع موزاییکی مینامیم، تکه زمینهایی در مناطق باز با فیل و دریاچه و رودخانه. بنابراین هوا کاملاً تاریک نیست اما نور ماه چندان بر آن نمیتابد. اتفاقی که حدود ۶ میلیون سال پیش افتاده این است که ما شروع کردیم هر چه بیشتر و بیشتر از درختان پایین آمدن. نه مستقیماً به درون دشت وسیع بلکه به مناطقی از تالابهای کنار آب. ما نیاز داشتیم به آب نزدیک، به رودخانهها و خطوط ساحلی نزدیک شویم. مادهها باید در جایی میماندند که بتوانند غذای خود را جمعآوری کنند چرا که هنوز زمان زیادی لازم بود تا نرها شروع به کمک کنند. با پایین آمدن از درختان باید در کنار آبها قدم میزدیم و از رودخانهها عبور میکردیم و برای این کار راه رفتنِ روی دو پا ضروری بود. بونوبوها هنوز این کار را انجام میدهند. یکی از دلایلی که بونوبوهای ماده بسیار قدرتمند هستند این است که در مناطق مختلط کنار آب با نهرها و رودخانههای کوچک و سواحل دریاچهها زندگی میکنند و اگر نتوانند از آب عبور کنند غرق خواهند شد. در واقع این آب بوده که مشوق راه رفتن روی دو پا بوده است. این امروز تقریباً بدل به نظریهای استاندار شده است. یکی از شاگردان جین گودال، ریچاد رنگام به این نظر رسید که محیط اولیه ما همگام پایین آمدن از درختان دشتهای وسیعی بود با تکههایی از علف و درخت و آب کم عمق همراه با غذاهای زیادی در اطراف، نه آنطور که در برخی روایتهای اسطورهای قرن گذشته میگفتند در میان دشت داغ آفتابی. اما همین که از امنیت جنگل انبوه خارج میشوید چه اتفاقی میافتد؟ توسط گربهسانان بزرگ تهدید میشوید. البته این هنوز کاملاً به رسمیت شناخته نشده اما یکی از همکاران من کرگ پکر، مطالعهای را بمدت ۳۰ سال روی مردمی در تانزانیا که توسط شیرها خورده میشدند انجام داد. نتیجه مطالعات آنها نشان میداد که وقتی روی نمودار، نقاط اوج خورده شدن انسان توسط شیرها درست پس از ماه کامل بود. چرا که شیرها دید شبانه خیلی قویای دارند و وقتی شما آنها را نمیبینید آنها شما را میبینند و چون حیوانات تنبلی هستند بجای دویدن بدنبال طعمه خود ترجیح میدهند بناگهان بشما حمله کنند. بهترین زمان برای آنها زمانی است که هوا تاریک است. حداکثر خطر درست بعد از ماه کامل است چرا که موقعی است که انسانها زیر ماه کامل جشن گرفتهاند و یا یکدیگر دیدار کرده و در کنار یکدیگر ترسی از شیرها ندارند و احساس امنیت میکنند. و روز بعد وقتی خورشید غروب میکند و در آفریقا وقتی خورشید غروب میکند هوا گرگ و میش نمیشود، بلکه به ناگهان تاریک میشود و چون شیرها گرسنهاند، به این خاطر که بخاطر مهتاب نتوانستهاند شکار کنند، به انسانها حمله میکنند. بخصوص انسانها چون آسیبپذیرترند، شب قبل استراحت کرده و جشن گرفتهاند. نکتهای که میخواهم بگویم این است که ریتمی وجود دارد: خطر، ایمنی، خطر، ایمنی. وقتی مهتاب هست ایمنی بیشتر است و وقتی مهتاب نیست خطر بیشتر. وقتی مهتاب نبود اجداد ما به این فکر نمیافتادند که شب برای عشقبازی بیرون بروند چرا که وقتی مهتاب نیست شما فقط طعمه شیر میشوید به این خاطر تا ماه کامل بعدی صبر میکنید. این مسئله رابطه تخمکگذاری در ماه کامل و قادعگی در ماه تاریک را توضیح میدهد. میتوانیم تصور کنیم که در ماه تاریک اجداد ما برای ایمنی در تعداد زیاد دو ر هم جمع میشده اند. دوست من جروم لوئیس از مردم بنجلی بایاکای کنگو پرسید که چرا وقتی هوا تاریک است شما آواز میخوانید؟ جواب آنها این بود که ما برای زندگی خودمان آواز میخوانیم، زیرا شکارچیان فکر خواهند کرد که ما سازماندهی خوبی داریم و از ما دوری میکنند. در نتیجه آواز خواندن راهی است برای تقویت این تصور که شما گروه بزرگ و سازمانیافتهای هستید. در نتیجه در ماه تاریک مردم این کار را میکنند و در ماه کامل جنبش میگیرند و دنبال عشقبازی میروند. از یاد نبرید که دلیل اینکه ما انسانها موجودات اجتماعیای هستیم و همیشه در گروههای بزرگی جمع میشویم دقیقاً جستجوی امنیت است. در نتیجه ایمنی ضرب منظمی داشته باشد میتوان علت طول چرخه قاعدگی را فهمید. یک اتفاق خیلی خوبی که اخیراً اتفاده طراحی اپلیکیشنهای دیجیتالی است که فعالیت هورمونها را ثبت میکنند. امروز مقدار خیلی زیادی داده درباره چرخه قاعدگی زنان وجود دارد و این نشان میدهد که همانطور که گفتم ۲۹،۵ روز است. برای کسانی که توده شاخص بدنی شکارچی-گردآورندهها را دارند – چرا که شکارچی-گردآورنده چربی اضافه ندارند و وقتی وزن شما زیاد میشود روی چرخه قاعدگی شما اثر میگذارد – این چرخه بطور خیلی دقیق ۲۹،۵ است. حالا عدهای میگویند که این صرفاً تصادفی است. بنظر من این نوعی انکار سیاسی است چرا که ذکر کردن ماه میتواند منجر به اتهام خرافهگرایی شود و این نوعی تعصب مردسالارانه است. و دانشمندان بعض وقتها علم خود را تحریف میکنند تا از خرافه پرهیز کنند، و اینکار را با نوع دیگری از خرافه انجام میدهند. اما چرا این مهم است؟ یاسمین آیا هنوز وقت دارم؟
وقت زیاد دارید. میخواهم به کارهایی که انجام دادهاید هم اشاره کنید. چرا میگویید که شکارچی-گردآورنده انقلابی بودهاند؟
هیچ شامپانزه ای تا به حال دیده نشده است که غذا بگیرد و آن را برای بچه ها یا ماده ها بیاورد. یک گوریل نر مراقب است و محافظت می کند. اگر گوریلهای کوچک در حال عبور از راهی باشد، او به آنها کمک میکند تا عبور کنند. او کاملاً مراقب و محافظ است، احتمالاً ۲ یا ۳ ماده دارد، اما آوردن غذا کاری نیست که نرها انجام دهند. خب حالا به سوال شما جواب میدهم.
شاید یکی از مهمترین تحقیقات در مورد منشاء حیات بشری در چند دهه گذشته کارهای دیرینهانسانشناس سارا بلفر هردی باشد امروز نیز تقریباً همه با آن موافقند که که انسان ها به طرز شگفت انگیزی با یکدیگر همکاری میکنند و این همکاری بخش بزرگی از موفقیت گونه ما بوده است. حتی در زمان جنگ، ما در درون یک گروهی همکاری می کنیم و علیه گروه بیرونی می جنگیم. در نتیجه میدانیم که تعاون عامل مهمی در تکامل ما بوده است. اما کار مهم سارا این بود که نوع تعاونی وجود داشته است را مشخص کرده است. او میگوید که بزرگ کردن کودک دشوارترین کار بوده است. کاری تماموقت. ممکن است این تاریخ خیلی دقیق نباشد ولی چیزی حدود ۲ میلیون سال پیش در آغاز پیدایش انسان راستقامت، انسان ماده شروع کرد به زندگی کردن با مادر خود، و به این ترتیب با خواهران خود و سپس به این واسطه با اقوام زنی که به آنها اعتماد داشت و به این ترتیب نگهداری از کودک که سارا آنرا میمون بچهنگدار مینامد بدل میشود به شکل اولیه حیاتی تعاون میان انسانها. شاید بپرسید چرا یک شامپانزه ماده به یک شامپانزه ماده دیگر در نگهداری کودک کمک نمیکند. علت آنست که شامپانزههای ماده بیکدیگر اعتماد ندارند چرا که با هم نسبتی ندارند، چرا که همه مادهها برای باردار شدن به مناطق دیگری میروند تا از دردسر مواجه شدن با اقوام نر خود خلاص شوند و چون جابجا میشوند مادر و خواهری در جای دیگر ندارند و به همین خاطر به مادههای دیگر اعتماد نمیکنند و علاوه بر این در جستجوی غذا بر سر تکههای زمین با یکدیگر رقابت میکنند به همین هرگز یک شامپانزه ماده این خطر را نمیپذیرد که بچهاش را که برایش با ارزشترین چیز است به شامپانزه ماده دیگری بسپارد. به این خاطر است که شامپانزه ماده در واقع یک مادر مجرد است. البته مادر مجرد بودن تحت دولت رفاه شدنی است اما در آنجا برای شامپانزههای ماده کار ساده ای نیست. البته در مورد شامپانزهها، انتخاب طبیعی بر این ماده ها فشار میاورد تا بچههایی خلق کنند که تربیت آنها نیازمند انرژی زیادی نباشد و این باعث محدود شدن اندازه مغز بچهها میشود چرا که هر چه مغز بچه بزرگتر باشد نیاز به غذای با کیفیت بهتری دارد، بلوغش دیرتر است و نیاز به مراقبت بیشتری دارد و چون شامپانزههای ماده قرار است مادرهای مجرد باشند فشاری بر آنها هست تا بچههایی خلق نکنند که باعث دردسرشان شوند. نتیجه میشود کودکی با مغز کوچکتر، البته در مقایسه با دیگر حیوانات همچنان مغز بزرگی است، با این حال، این فشار باعث ایجاد چیزی میشود که به ان «سقف خاکستری» میگویند. مغز هیچ کدام از فسیلهای پیدا شده از انسانتباران از ۶۰۰ سی سی بزرگتر نیست. اما همین که انسانها زندگی با مادر و خواهر خود را آغاز کردند و به یکدیگر اعتماد کردند و نگهداری از بچهها را میان هم تقسیم کردند مغز نوزادان نیز بزرگتر شد. حالا که خواهران و زنان دیگر با هم زندگی میکردند کودکان نیز دیگر تنها نیستند و گروهی از کودکان ۶ ساله را داریم که از کودکان ۴ ساله نگهدار میکنند و گروه کودکان ۸ ساله که از کودکان ۶ ساله مراقب میکنند و همین پویایی جدیدی ایجاد کرد که سطح دیگری از رابطه بینالاذهانی را ایجاد کرد که در آن افراد به حالات ذهنی یکدیگر علاقمند شدند. ما به چشمان یکدیگر نگاه میکنیم تا بسنجیم دیگری به چه نگاه میکند، به چه فکر میکند، همه ما این کار را بصورت غریزی انجام میدهیم، حتی نوزادان اولین کاری که میکنند نگاه کردن به چشمان مادر و دیگر مراقبان خود است تا ببینند میتوانند به شما اعتماد کنند یا نه. من هنوز به سوال جواب ندادهام. مسئله دیگر اینست که وقتی زنان ماده به آن سطح از خواهرانگی و تعاون میرسند میتوانند از آن بعنوان اهرمی برای بدست آوردن آنچه از جنس تنآسا میخواهند استفاده کنند. در گذشته جنس نر مادهها را باردار میکرد و میرفت. حالا مادهها وقتی همبسته هستند میتوانند به نرها بگویند که شما سکس میخواهید؟ ما هم از سکس لذت میبریم، اما برای بدست آوردن آن باید کمی مفید باشید چرا که اگر بخواهید کاملاً بیفایده باشید و هیچ کمکی در نگهداری از کودک انجام ندهید چیزی نصیبتان نخواهد شد. در نتیجه انسان ماده در حال تکامل شروع کردند به چانهزنی کردن با مردان که اگر سکس میخواهید – و خب هر کسی به هر حال خواهان نوعی از سکس است – باید سزاوار آن باشید و آنرا بدست آورید. این تئوری اولیه من بود که مادهها باید توانایی نه گفتن پیدا میکردند و این تئوری نه گفتن شاید عجیب بنظر برسد. شامپانزههای ماده نیازی به نه گفتن ندارند چرا که شامپانزههای ماده یا سکس میخواهند یا نمیخواهند، وقتی در دورهٔ فحلی هستند باید اینکار را بکنند و اینکار را با تعداد زیادی از نرها که برای سکس با او صف میبندند انجام میدهند. وقتی در دوره فحلی نیستند نیازی به نه گفتن ندارند چرا که بدن آنها اجازه نمیدهد و نر قادر به اینکار نخواهد بود و به این ترتیب این آری یا نه بر پایه ای بیولوژیکی است. اتفاقی که در مورد انسان ماده میافتد اینست که همین که نر کمی مفید میشود، ماده به این سطح از هوش میرسد که زمان بیولوژیکی سکس را از نر پنهان کند چراکه در غیراینصورت نر او را باردرا میکند و سراغ کس دیگری میرود. پس ماده ها با ندادن اطلاعات مهم در این مورد، یعنی زمان مناسب برای سکس، نرها را گیج میکنند. انسان ماده طوری تکامل یافته یا زمان دقیق تخمکگذاری را پنهان کند. بعبارت دیگر، پنهان نگه داشتن تخمکگذاری معادل چیزی است که ما پذیرش جنبسی دائم مینامیم. معنی این عبارت این نیست که زن همیشه خواهان سکس است بلکه هر وقت بخواهد امکان آنرا دارد و صرفاً به هورمونها وابسته نیست. و این امتیاز هزینهای هم دارد. انسان ماده بیش از هر نخستیسان دیگری در معرض تجاوز قرار دارد. انسان ماده میتواند مورد تجاوز قرار گیرد در حالی که شامپانزه ماده وقتی خواهان جفتگیری نیست تمام بدنش از آن امتناع میکند. انسان نر وقتی خواهان سکس باشد میتواند برای دست یافتن به آن دست به خشونت بزند. و این در طول تکامل انسان نکته خیلی مهمی است که انسان ماده از طریق همبستگی راهی برای حل این مشکل پیدا کند. بعبارت دیگر انسان ماده در جریان تکاملش تدابیر ویژهای را وضع کرده که من بنیادیترین قانون جهان مینامم: قانون علیه تجاوز زیرینای بنیادی هرگونه مقررات اخلاقی در هر گونه جامعه بشری است. اگر تجاوز مجاز باشد دیگر اصول فرهنگی و زبانی و غیره هیچ معنایی ندارند، اگر تجاوز مجاز باشد هیچ چیزی دیگر تقدسی نخواهد داشت و امکان برقراری هیچ گونه جامعه بشری وجود نخواهد داشت. در نتیجه انسانهای ماده باید راههایی مشخص برای این مسئله پیدا میکردند. این خیلی جالب است که حتی بونوبوهای ماده، – همانطور که گفتم بین بونوبوهای ماده همبستگی زیادی وجود دارد – هیچ کسی تابحال موردی از رابطه جنسی اجباری را ثبت نکرده است. در حالی که در میان شامپانزهها گاهی پدران و برادران برای سکس بزور سعی میکنند با ماده فحلی که خواهان سکس نیست جفتگیری کنند و گاهی پیش میاید که شامپانزههای ماده توسط برادر بزرگتر باردار شوند. البته این موارد آنقدری نیست که اثر جمعیتی قابل توجهی داشته باشد. بسیار خب، انسانهای ماده ائتلافهایی تشکیل دادند تا انسانهای نر را وادار کنند مطابق آنچه از آنها انتظار دارند رفتار کنند. اما نرها میتوانند خشن باشند و علاوه بر این دارای ابزار سلاحند. در نتیجه مسئله مهم برای مادهها اینست که چه کنند که این خشونت را علیه آنها بکار نبرند بلکه این خشونت را علیه نرها علیه بزها و گورخرها و زرافهها به خرج دهند و پیش از آنکه شکار در ابعاد بزرگ پدید آید در جوامع شکارچی-گردآور، نرها با تعداد زیادی چوب در در نزدیکی شیر منتظر میشدند و طوری وانمود میکردند که ترسی ندارند و همین که شیر پاچه گورخر یا حیوان دیگری خورد و به حد کافی سیر شد به سمت او رفته و فراریاش میدادند تا باقیمانده گوشت را بدست آوردند. در این حالت شیر کار شکار را انجام میداد و آنها با فراری دادن شیر باقیمانده حیوان را تصاحب میکردند. پیش از آنکه شکار در مقیاس وسیع امکانپذیر شود این روش باید خیلی معمول بوده باشد. حالا مادهها برای اینکه بتوانند از سکس انگیزهای بسازند برای فرستادن نرها به شکار باید راهی پیدا میکردند که پیش از موفقیت در شکار امکان جفتگیری برای نرها فراهم نباشد. و اینجا میبینید که چطور هر آنچه تا به اینجا گفتم به هم مرتبط میشود، اینکه چه زمانی در ماه برای شکار بزرگ مناسبتر است. موقع ماه تاریک وقت خوبی نیست چرا که پس از شکار وقتی خورشید غروب میکند ممکن است طعمه شیر شوید. بهترین موقع برای شکار وقتی است که روز در آن از همیشه طولانیتر است و وقتی خورشید غروب میکند ماه بالا میاید و این یعنی موقع ماه کامل. در نتیجه منطقی پدید میاید که شما در آن ماهی یکبار به شکار بزرگ میروید و باقی ماه را استراحت کرده و به سراغ شکارهای کوچک و انواع دیگر غذا میروید. در این بستر به قاعدگی اشارهای نکردم. الان اشاره میکنم. حدود ۳۰ سال پیش همکار من کامیلا پاور نقدی به کتاب من نوشت. عنوان این کتاب هست «نسبتهای خونی: قاعدگی و ریشههای فرهنگ». در این کتاب بود که من برای اولین بار تئوری اعتصاب سکس را مطرح کردم. من در این کتاب قاعدگی را همچون نوعی سیگنال «نه» تصویر کردم، نوعی سیگنال «نه» بیولوژیک. و البته این تا حدی نادرست است. کامیلا به این اشاره کرد که همین که در جریان تکامل بشر تخمکگذاری بعنوان سیگنال خارجی بارآوری حذف شد تنها یک سیگنال باقی میماند و این سیگنالی است که میتواند راز را فاش کند. جمعیتی محلی را تصور کنید، گروهی از زنان را که برخی به نوزادان شیر میدهند، برخی باردارند، برخی مسنترند و برخی جوانتر. اگر در این میان چرخه قاعدگی یکی از آنها آغاز شود این مسئله که او بزودی قابل بارآوری است افشاء خواهد شد و در جامعهای که هنوز در آن اخلاق جنسی حکمفرما نیست یکی از مردان غالب میتواند بیاید یکی از زنان ربوده و با او جفتگیری کند. البته او بسراغ کسی که باردار است یا مشغول شیردهی است نمیرود اما مادهای که وارد چرخه قاعدگی شده برای او نشانهای است از اینکه امکان جفتگیری با او وجود دارد. کامیلا به این نکته اشاره کرد. اینکه در جریان تکامل نشانه تخمکگذاری ناپدید شد اما نشانه دیگری باقی ماند. برای شامپانزههای نر قاعدگی اهمیتی ندارد. همانطور که گفتم چرخه قاعدگی شامپانزههای ماده حدود ۳۶ روز است اما این برای نرها اهمیتی ندارد چرا که باید به چیز هیجانانگیزتری توجه کنند و آن آماس جنسی است. اما همین که این نشانه از بین رفت و تنها یک نشانه باقی ماند آنوقت میتوان تصور کرد که نرها برای دسترسی به آن مادهای که وارد چرخه قاعدگی شده با یکدیگر رقابت کنند. علاوه بر این، سیگنال قاعدگی میتواند برای مادهها اسباب تفرقه شود. داشتن چندین نشانه جنسی میتواند برای گروه مادهها خطرناک باشد. همانطور که کامیلا گفت از اینجاست که فرهنگ بشری آغاز میشود. مادهها در این باره چه تدبیری میاندیشند؟ همین که مادههای اطراف، مادر و خواهرها متوجه میشوند که چرخه قاعدگی دختر جوان آغاز شده بسراغش میروند چرا که برای آنها هم خوب نیست که یک نر غالب بیاید و او را باردار کند و سپس به سراغ کس دیگری برود. به این خاطر زنان گروه دختر جوان را نزد خود میبرند و از او حمایت میکنند و نوعی جبهه متحد محکمی حول او تشکیل میدهند که نرها نتوانند بیایند یکی از مادهها را با خود ببرد. یکی از کارهایی که ماده انجام میدهند اینست که بر تن خود خون بمالند، از آب توت قرمز استفاده کنند. اکسید آهن، خاک رس قرمز چیزی بود که از یک دورهای استفاده از آن آغاز شد. گروهی از زنان را تصور کنید – من میتوانستم تعدادی اسلاید به شما نشان دهم اما امروز فرصت آن نیست – هیمباها نمونه خیلی خوبی از استفاده از این رنگدانه های قرمز زیبا هستند. همه زنان پوشیده به این رنگند و مثل این میماند که همه بارآورند، مثل اینکه نشانه ای باشد از بارآوری. گویی زنان میگویند: سکس میخواهید؟ باشد، اما اگر ما را میخواهید نمیتوانید یکی را انتخاب کنید و بردارید، بلکه باید همه ما را بردارید و شادی را برای همه ما بیاورید چرا که ما همبسته ایم. پس اگر سکس میخواهید بروید و با یک گورخر برگردید و تازه آنوقت ما در این باره فکر خواهیم کرد. به مذاهب فکر کنید – من شخصا مذهبی نیستم هرچند تربیت کاتولیک دارم – اما در پایه تمام مذاهب دنیا یک چیز فوقالعاده وجود دارد و آن اینکه چیزهایی مقدساند و هر چیزی خریدنی نیست. برای هر چیزی نمیتوان چانهزنی کرد و بدن باید بیش از هر چیز دیگر مقدس شناخته شود. زنان بیش از مردان به این تقدس نیاز دارند چرا که مردان همیشه میتوانند به خشونت متوسل شوند. البته من به این آگاهم که زنان نیز میتوانند بشدت خشن باشند اما بطور کلی در رقابت بر سر خشونت این مردان هستند که پیروز خواهند شد و همانطور که گفتم عدهای فکر میکنند که آنچه ما را انسان ساخت خشونت بود. اصلاً اینطور نیست. آنچه از ما انسان ساخت امکان حل مسائل و استفاده از زبان بود، یعنی نقطه مقابل خشونت. و در این میان یکی از جنسها از وضع قوانینی که از انسان ساخت نفع بیشتری میبرد و این از نظر من بدون تردید زنان بودند که با به رنگ خون درآوردن بدن خود اصل تقدس بدن را وضع کردند. نشانههای این در همه جا و در تمام مذاهب جهان وجود دارد. گوشت و خون در اعماق باستانی ترین عناصر یهودیت، مسیحیت و اسلام وجود دارند. اینکه با خون چه باید کرد؟ به چه کسی تعلق دارد؟ آیا مال پروردگار است؟ آیا خوردنی است؟ آیا میتوان گوشت خام را خورد؟ تقدس خون – من بعنوان کسی که تربیت کاتولیک داشتهام به اهمیت خون مسیح در مسیحیت آگاهم. و درست بخاطر همین خون، همین خون مشخص است که زنان اجازه ندارند کشیش شوند و اینکه به وقت قاعدگی به کلیسا بروند چرا که کلیسا نمیخواهد که خون واقعی خون مقدسی که کلیسا آنرا نمایندگی میکند به چالش بکشد چرا که قاعدگی ناقض خون مقدس است. اما بهرحال مسئله اصلی اینجا اینست که خون قاعدگی اولین نشانه تابو و بیماری است. زنان بشکل سنتی در دوره قاعدگی باید منزوی شوند و مکان خود را عوض کنند و خواهران و مادران آنها را به چیزی که به آن انزوای مقدس میگوییم میبرند. خود فکر تقس به معنی جدا شدن از این دنیا است و ضرباهنگی ماهانه دارد.
یاسمین، تو درباره شکارچی-گردآور پرسیدی. من نمیخواهیم در اینباره نگاهی احساسی داشته باشم. شکارچی-گردآورندگانی هستند که غذا را ذخیره میکنند. در شمالغربی ایالات متحده و کانادا جوامعی از شکارچی-گردآورندگان هستند که ذخیره میکنند و خیلی سلسلهمراتبیاند و از اشراف و بردهها و مردم عادی تشکیل شدهاند. اما شکارچی-گردآورندگانی هستند که ذخیره نمیکنند و غذاهایی که شکار کرده و گردآوردهاند را بلافاصله مصرف میکنند. اینها مساواتطلبند، نمیتوانند مساواتطلب نباشند چرا که مقدار زیادی غذا دارند و در نتیجه آنرا تقسیم میکنند و این زنان هستند که مسئولیت تقسیم غذاها را بر عهده دارند. ضرباهنگها هم در این میان مهمند. بطور مشخص دو ساعت وجود دارد: خورشید و ماه، فصلها مهمند، فصلهای بارانی، فصلهای خشک، فصلهای گرم و فصلهای سرد – البته در آفریقا این کمی متفاوت است. و روز و شب نیز همینطور. شما در طول شب قادر به انجام همان کارهایی نیستنید که در طول روز انجام میدهید، در طول روز شما میبینید در طول شب نمیبینید. اما ماه نیز مهم است و از خیلی جهات، اساطیر و سنتهای آیینی و بنظر من در جریان تکامل بشر ماه نقش مهمتری از خورشید داشته است. ریتم کند ماه به جوامع اجازه میدهد تا برنامهریزی کرده و مهمترین فعالیتهای خود را ساماندهی کنند: ضرباهنگ بین شکار و تولید گوشت و مصرف آن. و این مرا به یاد کار درخشان نسبتاً جدیدی میاندازد که توسط یکی از دانشجویان من انجام شده به نام مورنا فینیگان که تحقیق میدانی خود را تحت نظارت جروم لوئیس در میان بایاکاها در کنگو انجام داده است. در میان بایاکاها دو حکومت وجود دارد: حکومت زنان و حکومت مردان. حکومت زنان در مراسمی اتفاق میافتد بنام ناگو که در آن تقریباً یکبار در ماه زنان قدرت خود را به مردان نشان میدهند. فیلمهای زیادی از این مراسم گرفته شده و در آن بوضوح نمایش بیپرده و خندهداری از قدرت مادرسالاری را میبینیم. در این مراسم زنان از تمام سلاح زنانه خود استفاده میکنند. منظورم از سلاح زنانه جذابیت جنسی است که بشکل تحریکآمیزی از آن استفاده میکنند. در این نمایش زنان بشکل تحریکآمیز و طنزآلودی از جمله عملکرد مردان در رختخواب را مسخره میکنند، و اینکار را در تمام فضای محل زندگی انجام میدهند. مردان تحقیر شده و تا اندازهای وحشتزده میشوند. برای مردان قدرت گرفتن زنان ترسناک است و زنان این قدرت را بمدت چند روز تا یک هفته حفظ میکنند و بعد میگویند که: خیلی خوب، ما حرف خود را زدیم و وقتی من میگویم زنان قدرت را میگیرند این بنوعی ترجمه عبارتی ناگوکو است که در هیچ زبانی قابل ترجمه نیست و آن عبارت است از رویداد عظیمی که جوش و خروشی در جامعه ایجاد میکند و بزندگی معنی میبخشد. ناگوکوی زنان معنی زندگی است و روح ناگوکو روح قدرت زنانه است و همین روح زندگی است که قدرت را میگیرد چرا که اگر نگیرد تصور بر این است که اتفاقات بدی میافتد و جنگل ناراضی خواهد بود و برکت از آن میرود. زنان نگوکو را انجام میدهند، قدرت را بشیوهای زنسالارانه اما میگیرند اما بشکل زیبایی پس از چند روز میگویند: خب ما حرفمان را زدیم و همین کافی است. و من همیشه به این فکر کردهام که در یک انقلاب گرفتن قدرت خیلی مهم است اما رها کردن آن نیز بهمان اندازه مهم است چرا که اگر شما ندانید چگونه قدرت را رها کنید قادر به تکرار کردن انقلابتان نخواهید بود. اگر قدرت را بگیرید و بخواهید آنها را نگه دارید همه چیز را خراب خواهید کرد. کاری که زنان میکنند اینست که قدرت را میگیرند و سپس رهایش میکنند تا مردان آنرا تصاحب کنند. مردان نیز مراسمی برگزار میکنند بنام جنگی که ستایش آلت جنسی مردانه است که هدف آن نشان دادن قدرت مردانه است، اینکه آنها شکارچیان قدرتمندی هستند و البته زنان اینرا تشویق میکنند. اگر زنان اینکار را تشویق میکنند اینست که نشان دهند که مردان میتوانند خطرناک باشند. پس زنان از یک جایی میگویند که کافی است و مردان اینرا متوجه میشوند. مردان جنگی خود را انجام میدهند و وقتی مردان نیز حرف خود را زدند همه چیز به حالت عادی برمیگردد و زندگی برای یکی دو هفته به حالت عادی برمیگردد تا اینکه دوباره زنان با نگوکو بازگردند. درنتیجه قدرت زنان را دارید و سپس قدرت مردان و سپس قدرت زنان، درست مثل یک آونگ. اما چرا این مهم است؟ این مهم است انقلاب بشری که بحثمان را با آن آغاز کردیم صرفاً رویداد منحصر به فردی نبود که با گذشت زمان بدل به یک خاطره در گذشته شود. انقلاب بشری انقلابی بود که پیروز شد و سپس عامدانه قدرت خود را واگذار کرد، دوباره پیروز شد و بار دیگر عامدانه قدرت را پس داد درست به اینخاطر که لذت یک انقلاب و شادی و قدرتمندی و هیجانی که در یک انقلاب است چیزی است که همیشه جامعه را سازمان داده است. جامعه همیشه از پایین به بالا سازمان یافته است، چرا که حتی وقتی سازمانیابی از بالا به پایین اتفاق میافتد صرفاً بهانهای برای انقلاب بعدی و من فکر میکنم که ما میخواهیم که این سیاره برای آیندگان ما قابل زندگی باشد به چنان چیزی نیاز داریم. تصور کنید گروهی از افراد خوب، طبقه کارگر را تصور کنید، طبقه کارگر بینالمللی را تصور کنید – هر چند اینروزها تصور چنین چیزهایی دشوار است، در سرتاسر دنیا رویدادهای بدی در جریان است اما تا وقتی زندگی هست امید هم هست و من نیز امیدوارم – اما بیایید یک تمرین ذهنی کنیم. تصور کنیم قیامی در ابعاد بینالمللی رخ میدهد، قیام زنان. چیزی از نوع آنچه چند سال پیش در اکراین اتفاق افتاد یا آنچه اخیراً در ایران اتفاق افتاد اما اینبار در ابعاد خیلی خیلی وسیعتر، قیام زنان همراه با رفقای مردشان و تمام طبقه کارگر با آن همراه شود و تمام قدرت در دست قیامکنندگان بیافتد. حالا سوال اینجاست که پس از آن باید چه کرد؟ من نظرم اینست که تا وقتی که بخوبی آماده شده و مجهزیم و از قبل به آن فکر کرده باشیم میتوانیم به عدهای که میخواهند دوباره مرزها را برقرار کنند و لباس نظامی به تن کنند و بازار بورس راه بیاندازند، میتوانیم به آنها دو هفته، فقط دو هفته فرصت دهیم تا نظام مالی و مرزها و سیستم اقتصادی را بازسازی کنند چرا که ما دوباره انقلاب خواهیم کرد. امیدوارم منظور من را متوجه شده باشید که این لحظه – اگر میخواهید اسمش را تظاهر به سرمایهداری بگذارید – شاید کافی باشد تا منجر به انقلاب دیگری شود و پس از آن انقلاب دیگر و انقلاب دیگری. البته همانطور که قبلاً بمن گفتهاند شاید بگویید که مزخرف میگویی، اما دقیقاً همین اتفاق افتاده، همین بوده که از ما انسان ساخته، هرگز یک انقلاب تنها وجود نداشته. مردم ننشستهاند بگویید خیلی خوب حالا ما کمونیزم داریم، بسیار عالی! نه اینطور نبوده، و این نتیجهای است که شاگردم مورنا میگیرد و اسم آنرا کمونیزم در جنبش میگذارد، شما به انقلاب نیاز دارید آنرا برقرار کنید اما فقط به یک انقلاب نیاز ندارید، باید آنرا رها کنید تا انقلاب بعدی را داشته باشید و سپس انقلابی دیگر و به همین صورت انقلابات دیگر. هنوز در برخی جاها در دنیا مثل آن نقطه از کنگو – که البته امروز بخاطر قطع درختان و الکل و مسائلی از این قبیل در وضع خوبی بسر نمیبرد – اما هنوز خاطره زنده آونگ قدرت میان جنسیتها در نوسان است و دستکم در یکی دو نقطه از کره زمین نیروی حرکت جامعه است. و این تنها نقطه نیست، جاهای دیگر مثل نقاطی در آمازون هستند که هنوز مراسم خود را در ماه تاریک دارند جاهایی که آن انقلابی که از ما انسان ساخت هنوز در جریان است.