فلسطین: راهحل یک یا دو دولتی؟
موشه ماخوور
من چند روز پیش در سلسله بحثهای «چرا مارکس؟»در همین مورد صحبت کردم. در نتیجه ممن است که حرفهایم اینجا کمی تکراری باشند. امروز سعی میکنم به شکل مبسوطتری همان صحبت چند روز پیش را ارائه کنم. امروز قصدم این نیست که درباره راهحل یک یا دو دولتی در شکل انتزاعی آن صحبت کنم و یا بگویم که این منازعه در آینده به چه شکلی حل خواهد شد و این راه حل شکل یک یا دو دولتی خواهد گرفت یا نه شکل دیگری خواهد گرفت.
قصدم پرداختن به راهحل یک یا دو دولتی به شکلی است که امروز توسط افراد مختلفی از آن صحبت میشود. استدلال من این است که هر دوی اینها راههایی موهوم اند. راه حل دو دولتی، حتی اگر واقعا به اجرا گذاشته شود راه حلی موهوم است چرا که اگر به جزئیات آنچه پیشنهاد میشود نگاه کنید میبینید که این راه حل منازعه نیست بلکه ادامه منازعه به شکل دیگری است. در هر صورت تصور اجرا شدن چنان راه حلی تقریبا غیرممکن است. در مورد راه حل یک دولتی باید بگویم که برخی از نسخههای پیشنهاد شده میتوانند راه حل منازعه باشند. مشکل اما این است که وضع موجود خاورمیانه اجازه اجرا شدن چنان راه حلهایی را نمیدهد.
قبل از پرداختن به این یا آن راه حل پیشنهادی سه نکته را تحت سه عنوان مطرح میکنم
اول اینکه شروط حداقلی حل منازعه کدامند؟ پس از آن قصد دارم نکتهای را درباره منازعه بگویم که در مباحثات مسلط امروز به آن توجهی نمیشود. و در قسمت سوم قصد دارم به این بپردازم که چه شروطی برای راه حل اساسی و بلندمدت این منازعه لازم است. چگونه و از چه راهی میتوان به چنان راه حلی رسید. در اینجا بگذارید نوعی برنامه حداقل یا شرایط حداقل حل منازعه را از نظر خودم بیان کنم. این شرایط حداقل باید اول از همه حاوی حقوق برابر برای همه باشد و این یعنی هیچ امتیاز ویژهای میان افراد وجود نداشته باشد. بعبارت دیگر حقوق فردی برابر برای همه. دوم حقوق برابر برای گروههای ملی درگیر منازعه. منظورم از گروههای ملی را روشن کنم چون غالبا وقتی از یهودیان و عربها یا یهودیان و فلسطینیان صحبت میشود این موضوع نادیده گرفته میشود. ما در یک طرف عربهای فلسطینی را داریم، عدهای از آنها شهروندان اسرائيلند و عدهای دیگر عربهای غیرشهروند مهاجر در سرزمینهای اشغالی اند. در طرف دیگر گروه ملی عبری یا یهودی اسرائیلی را داریم. منظور من از این گروه دیدگاه ایدئولوژی صهیونیستی که معتقد است یهودیان سرتاسر دنیا گروه ملی ویژه ای را تشکیل میدهند که باید حقوق ویژه ای داشته باشد نیست. منظور من از حقوق برابر برای و گروه ملی این نیست. بار دیگر تکرار میکنم: گروههای ملی باید حقوق برابر داشته باشند گروه ملی عربهای فلسطینی و گروه ملی عبری زبان اسرائیل ساکن سرزمینهای اسرائیل-فلسیطینند. چرا روی حقوق ملی برابر برای هر دو گروه تاکید میکنم؟ به این دلیل ساده که هر حالت دیگری که در آن یک گروه ملی از حقوق برابر محروم شده باشد و حقوقی از آن سلب شده و یا تحت سلطه گروه دیگر باشد حالت پایداری نیست و نمیتوان آن را بعنوان راه حل منازعه پذیرفت. هر حالتی که در آن یک گروه حقوق برابر نداشته باشد منجر به مقاومت گروه سلب امتیاز شده گشته و این مقاومت به منازعه خواهد انجامید، همانطور که در گذشته اتفاق افتاده است. به این برنامه حداقل حق فلسطینیان مهاجری که در نکبه ۴۹-۱۹۴۷ از سرزمینهای خود رانده شده اند به بازگشت به سرزمینهای خود را هم اضافه میکنم. این حقی بنیادی است که در حقوق بینالملل هم به آن اشاره شده است: حق مهاجران به بازگشت به سرزمین خود. هر حالت دیگری که از این شروط پیروی نکند را نمیتوان بعنوان راه حل این منازعه در نظر گرفت.
از آنجایی که در ادامه صحبتم میخواهم به بخش سلبی ماجرا بپردازم به این که چرا هر راه حلی که یک یا دو دولت را در نظر بگیرد موهوم است. برای اینکه صحبتم فقط جنبه منفی نداشته باشد، این را بگویم که این شروط حداقل جنبه ای ایجابی و مثبت است. من فکر نمیکنم نه از نظر سیاسی و نه از نظر آموزشی روش درستی باشد که فقط به ناممکن بودن و جلبه سلبی اشاره کنیم. حتی اگر این ناممکن بودن و جنبه سلبی واقعیت باشد. باید به این هم اشاره کرد که ما از چه چیزی دفاع میکنیم و من این را در قالب شرایط حداقل حل منازعه بیان کردم. یعنی سه شرط ساده: حقوق برابر برای تمام افراد، حقوق برابر برای گروههای ملی، و حق مهاجران به بازگشت به سرزمینهای خود. هر راه حلی که این سه شرط را در نظر نگیرد به نظر من راه حل قابل اعتنایی نیست. در ادامه میخواهم چیزی هم درباره ماهیت این منازعه بگویم چرا که رسانههای مسلط این منازعه را بطور نادرست و آشفته بازتاب میدهند گویی منازعه موجود منازعه میان دو گروه ملی بر سر سرزمین است. گویی دو گروه ملی داریم که برای تملک یک قطعه زمین با هم میجنگند. البته این را هم میگویند که یکی از طرفها قویتر از دیگری است، اسرائیل قدرت هستهای است، ارتش قدرتمندی دارد و غیره، اما طوری منازعه را بازتاب میدهند که گویی چیزی شبیه مثلاً نزاع میان فرانسه و آلمان در قرن نوزدهم است، یعنی نزاع میان دو گروه ملی بر سر زمین. علت علاقه رسانههای به بازتاب اینچنینی این منازعه سطی و خوشایند بودن این استدلال است. باید در نظر گرفت که این منازعه منازعهای استعماری است و همانطو رکه در ادامه خواهم گفت باید به این نکته توجه کرد که در میان تمام منازعات استعماری دیگر این یکی منحصر به فرد است به این خاطر که در این منازعه هر دو طرف، یعنی هم طرف استعمارگر و هم طرف مستعمره در قالب گروههای ملی متبلور شده اند. بگذارید توضیح دهم. از دوران پایان بردهداری به این طرف، یعنی در دوران مدرن، ما دو شکل رابطه استعماری داشتهایم. در شکل اول همانطور که کائوتسکی میگوید نیروی کار اصلی یا تولیدکنندگان اصلی بومیان همان سرزمین مستعمره اند. این حالتی است که در آن اقتصاد استعمارگر در مناطق مستعمره بر اساس استقمار نیروی کار بومیان آن منطقه بنا شده است. کائوتسکی این حالت اول را مستعمره استثماری مینامید. مستعمرات افریقایی نمونههای این نوع رابطه استعماری اند و نمونه آخر آن افریقای جنوبی بود. در افریقای جنوبی اشغالگران استعمارگر اقتصاد سیاسی خود را بر پایه استثمار نیروی کار بومی بنا کردند. نمونه دیگر استرالیا است. در این نمونه با یک رابطه استعماری طرفیم که تولیدکنندگان اصلی خود اشغالگرانند. در واقع اقتصاد سیاسی استعمار در این مورد بر پایه کار خود اشغالگران بنا شده است. کائوتسکی این حالت دوم را مستعمره کاری مینامید. من عبارت مستعمره حذف را ترجیح میدهم. مبنای نامگذاری کائوتسکی رفتار اشغالگران بود. به همین خاطر من عبارت مستعمره حذف را ترجیح میدهم چرا که تاکید این عبارت بر رفتار اشغالگران با مردم بومی است: حذف مردم بومی. در این حالت دوم دیگر نیازی به بومیان نبود. آنها اضافه بودند. نیازی به آنها نبود و اسباب دردسر بودند و البته در برخی از این مناطق کم و بیش بطور کامل قتل عام شدند. این اتفاق به عنوان مثال در تاسمانی افتاد. تا آنجایی که من اطلاع دارم موردی نبوده که در آن اشغالگران در یک مستعمره استثماری ملتی جدید را تاسیس کرده باشند. معمولاً بعنوان یک طبقه باقی میمانند. در این موارد آنچه اتفاق میافتد این بوده که پس از رهایی از استعمار اشغالگران بیرون رانده میشوند مثل نمونه الجزایر که در آن اشغالگران فرانسوی به فرانسه بازگشتند که کمتر کسی از آنها پس از پایان استعمار در مستعمره باقی ماند و یا در حالت دیگر اشغالگران در مردم بومی ادغام شدند. این مثلاً در آمریکای لاتین اتفاق افتاد. در برزیل که عمدتاً مستعمرهای بود بر اساس کار بردهها و همچنین کار مردم بومی. در این حالت اشغالگران بعنوان طبقه حاکم بر بومیان حکمرانی میکنند. این در مناطقع مختلفی اتفاق افتاده اما تا جایی که من میدانم هنوز موردی نبوده که در آن استعمارگران ملت جدیدی را شکل داده باشند. در طرف دیگر قاعده این بوده است که در مستعمرات حذف مثل استرالیا و برخی مناطق امریکای شمالی اشغالگران ملت جدیدی تشکیل داده اند. اما در هیچ کجا به جز در فلسطین بومیان یک گروه ملی واحد را تشکیل نمیدادهاند. مثلاً اگر به مورد استرالیا نگاه کنید میبینید که بومیان از گروههای زیاد با زبانهای مختلف تشکیل شده بودند. همینطور است در مورد امریکای شمالی. نزدیکترین مورد به مورد فلسطین نیوزلند است که در آن مردم بومی یک زبان مشترک داشتند. من متخصص تاریخ نیوزلند نیستم اما تا آنجایی که میدانم بومیان نیوزلند علیرغم داشتن یک زبان مشترک چیزی شبیه یک ملت واحد در معنی مدرن آن شکل نداده بودند. تنها موردی که در آن نه تنها اشغالگران مانند استرالیا و امریکای شمالی و موارد دیگر ملت واحد تشکیل دادهاند بلکه در آن مردم بومی نیز ملت واحدی هستند فلسطین است. در اینجا قصدم این نیست که وارد جزئیات بشوم که چرا اینچنین است بلکه فقط قصدم این است که بر این مورد منحصر به فرد تاکید کنم. به این خاطر که در مورد فلسطین هم اشغالگران و هم مردم بومی دو ملت را تشکیل میدهند منازعه استعماری به شکل ظاهری منازعه ملی میان دو گروه را به خود گرفته است. یعنی یک گروه علیه گروه دیگر ، هر چند ظاهر منازعه است. وقتی از این ظاهر فراتر رفته و به عمق منازعه استعماری نگاه کنید متوجه میشوید که تاریخچه و ماهیت آنچه در ۱۲۰ سال گذشته اتفاق افتاده نشان میدهد که این منازعه استعماری میان اشغالگران و مردم بومی است که شکل فریبنده منازعه میان دو ملت را به خود گرفته است. به نظر من وقتی میخواهیم به راهحلهای ممکن منازعه کنونی فکر کنیم در نظر داشتن این مسئله مهم است. حالا نتیجهای که از این طرح دوباره مسئله به شکلی دیگر میگیریم چیست؟ این که از آنجایی که این منازعهای استعماری میان یک ملت اشغالگر و یک ملت مستعمره است، راه حلش تنها میتواند استعمارزدایی باشد. به همین خاطر باید به پیشنهاداتی توجه کنیم که راه حل پایان منازعه را در قالب استعمارزدایی مطرح کردهاند. در اینجا بد نیست به مقالهای اشاره کنم که نوشتم با عنوان استعمارزدایی فلسطین و میتوانید آنرا در وبسایت ویکلی ورکر پیدا کنید. در آن مقاله برخی از نظراتی که امروز مطرح میکنم را بطور مبسوطتری بیان کردهام از جمله آنچه الان درباره ویژگی استتثنائی این منازعه استعماری گفتم. این یکی از ویژگیهای متعدد منازعه صهیونیستی-فلسطینی است که آنرا از دیگر منازعات استعماری از جمله استعمار حذفی متمایز میکند. حالا بگذارید به راهحلهای پیشنهاد شده بپردازم. اول راه حل دو دولتی. یکی از ایرادات پرشماری که این راه حل دارد این است که این مسئله را در سطح ظاهری آن در نظر میگیرد، بعنوان منازعهای میان دو گروه ملی و میگوید بگذار هر کدام دولت خود را داشته باشند و به این ترتیب منازعه حل خواهد شد. چنین حرفی ناشی از درک غلط از ماهیت واقعی این منازعه است. علاوه بر این، چنین راهحلی در عمل امکان اجرایش وجود ندارد. صهیونیزم و جنبش صهیونیستی بر پروژه استعمار کامل سرزمین فلسطین بنا شده است. صهیونیستها مدعی سرزمینهایی اند که دستکم از دریای مدیترانه تا رود اردن را در بر میگیرد. هر دو جبهه اصلی جنبش صهیونیستی چنین ادعایی دارند: یعنی هم آن بخشی که پیشتر بن گوریون رهبر آن بود، یا همان صهیونیزم کارگری که امروز اهمیت خود را از دست داده و هم بخش رویزیونیزم صهیونیزم که زعف ژابوتینستکی، یعنی همان جناحی که امروز در اسرائیل در قدرت است. هر دوی اینها مدعی حق مردم یهود بر تمام سرزمین میان دریای مدیترانه تا رود اردن بودند با این تفاوت که بخش رویزیونیست جنبش صهیونیستی علاوه بر این مدعی حق یهودیان بر آنسوی رود اردن هم بود، همانجایی که امروز پادشاهی اردن است و در آغاز قرن بیستم امارات ماوراءاردن نامیده میشد. صهیونیزم رویزیونیست خواهان مستعمره کردن بخش ماوراءاردن سرزمینهایی بود که بعدتر توسط چرچیل به فلسطین اردن تحت فرمان بریتانیا و فلسطین ماوراءاردن تقسیم شد. اگر این تاریخچه را در نظر بگیریم باید بگوییم که پروژه صهیونیستی هنوز تمام نشده است و دارد به حوزههای جدیدی گسترش مییابد. اشغال کرانه باختری توسط اسرائیل و برنامه اشغال نوار غزه بخشی از این پروژه است. بعبارت دیگر، هدف این پروژه این است که یهودیان تمام سرزمینهای میان دریای مدیترانه و اردن را به اشغال درآورند. از منظر چنین هدفی، اسرائیل صرفاً محصول استعمار صهیونیستی نیست بلکه ابزاری است در خدمت گسترش آن. از سال ۱۹۶۷ به این طرف اسرائیل، چه تحت رهبری صهیونیزم چپ و چه تحت رهبری وارثان صهیونیزم رویزیونیست، با شدت مشغول اشغال کرانه باختری بوده است. همزمان در تمام طول این مدت اسرائیل در واکنش به فشار جامعه به اصطلاح بینالمللی، که عملاً چیزی نیست به جز ایالات متحده و اردوی پیروان آن، بطور بدخواهانه و بطور آشکار و پنها مشغو مذاکره درباره اجرای راه حل دو دولتی بوده است. تحت حکومت صهیونیزم چپ تاکتیک اسرائیل عبارت بود از شرکت در مذاکرات اما کش دادن آنها با به پیش نهادن شرط و شروطهایی یکی پس از دیگری و به این ترتیب وقت خریدن و جلوگیری کردن از توافق. این مثل این میماند که دو نفر برای تقسیم یک پیتزا مشغول مذاکره باشند اما همزمان یکی از آنها برشهایی از پیتزا را یکی از پس از دیگری بخورد. امروز اگر به واقعیت موجود نگاه کنید میبینید که دیگری جایی نمانده که دولتی فلسطینی بتواند در همسایگی دولت اسرائیل تشکیل شود. دیگر زمینی نمانده که آنقدر یکپارچه باشد که بتواند دولتی در همسایگی دولت اسرائیل تشکیل شود. اسرائیل تحت لیکود مخالفت خود را با هر گونه تشکیل دولت فلسطینی، هر چقدر هم که کوچک باشد، بوضوح اعلام کرده است. نتانیاهو به صراحت به هر گونه تشکیل دولت فلسطینی نه میگوید، اما هیچ کدام از دولتهای صهیونیست هرگز با تشکیل دولت فلسطینی در همسایگی اسرائیل موافقت نکردهاند. مردم به اشتباه تصور میکنند که اسحاق رابین در توافقنامه اسلو با سازمان آزادیبخش فلسطین با راه حل دو دولتی موافقت کرده بود. این درست نیست. در توافقنامه اسلو کلمهای درباره دولت فلسطین نیست. اگر متن توافقنامه را بخوانید هیچ جایی صحبت از دولت فلسطینی نیست. علاوه بر این، رابین وقتی کمی پیش از آنکه به قتل برسد برای گرفتن تایید توافقنامه اسلو در مجلس حاضر شده بود به روشنی گفت که به دنبال تشکیل دولت فلسطین نیست بلکه خواهان «چیزی کمتر از دولت» است. امروز اسرائیل تحت فشار بینالمللی است برای پذیرفتن راه حل دو دولتی اما خیلی بعید است که ایالات متحده تحت ترامپ – که به احتمال زیادی رئیس جمهور بعدی باشد – یا تحت ریاست جمهوری بایدن قادر و مایل به تحمیل همین چیز «کمتر از دولت» فلسطینی به اسرائیل باشد. اما تصور کنید که راه حل دو دولتی بایدن به شکلی به اسرائیل تحمیل شود. نتیجه چه خواهد بود؟ نتیجه هر چه باشد معادلهای برابر نخواهد بود و نتیجه آن از شروط حداقل حل منازعه خیلی دور خواهد بود: معنی چنین راه حلی یک قدرت هستهای خواهد بود که ۷۸ درصد سرزمین را در اختیار دارد و یک فلسطین خلع سلاح شده. طرف اسرائیلی به صراحت گفته است که دولت فلسطینی که مد نظر دارد دولتی خلع سلاح شده خواهد بود. در نتیجه حاصل یک دولت خلع سلاح شده فلسطینی خواهد بود که باید جمعیت زیادی از اشغالگران متعصب اسرائیلی را تحمل کند، چرا که هیچ رژیمی در اسرائیل قادر نخواهد بود که اشغالگران ساکن کرانه باختری را از آنجا بیرون کند. چنین اقدامی از جانب حکومتهای اسرائیل به جنگی داخلی منجر خواهد شد ، به همین خاطر هیچ حکوکتی در اسرائیل قادر به اخراج ساکان اشغالگر اسرائیلی کرانه باختری نخواهد بود. در نتیجه در چنان حالتی شما ساکنان اشغالگری را دارید که تحت قدرت به اصطلاح دولتی فلسطینی خواهند بود. اینها همین کاری را خواهند کرد که هم اکنون میکنند. یعنی دزدین اراضی فلسطینیان و درگیر شدن با فلسطینیان اطراف خود. و ارتش اسرائیل هم در جایگاهی خواهد بود که مثل امروز برای دفاع از آنها مداخله کند. در واقع میتوان گفت که وضع موجود میان ساکنان اشغالگری که ارتش حامی آنهاست تحت دولت به اصطلاح فلسطینی هم ادامه خواهد داشت و به همانجایی خواهد انجامید که امروز در آن هستیم. آنچه خواهیم داشت راه حل دو دولتی نخواهد بود، بلکه دولتی اسرائیلی خواهد بود با منطقه اختصاصی بومیان فلسطین در کنارش مانند منطقه اختصاصی بومیان سرخپوست امریکا. در نتیجه حتی اگر چنین پیشنهادی اجرا شود که خیلی خیلی نامحتمل است، نتیجه ایجاد دو دولت مستقل با قدرت برابر نخواهد بود بلکه یک دولت صهیونیستی خواهد بود با یک منطقه ویژه فلسیطینی در کنار آن، یا چیزی مثل بانتوستان اگر بخواهید با نمونه کمتر شبیه آفریقای جنوبی مقایسه کنید. من ترجیح میدهم این مورد را با منطقه ویژه سرخپوستان امریکای شمالی مقایسه کنم. در نتیجه چنین راه حلی عملی نخواهد شد و اگر هم شود راهحلی برای منازعه نخواهد بود. من وقت زیادی برای صحبت درباره راه حلی یک دولتی ندارم. بگذارید بگویم که برخی از نسخههایی از پیشنهاد راه حل یک دولتی که مطرح شدهاند شرایط حداقل را تامین میکنند. اما شرط اجرای آنها سرنگون شدن رژیم استعمارگر صهیونیست است. اما مسئله این است آیا چنین چیزی در شرایط کنونی شدنی است؟ منظور من این است که تحت نظام سرمایهداری جهانی که ما در آن زندگی میکنیم شرایط برای ساقط شدن رژیم صهیونیستی که پیش شرط حل منازعه استعماری است مانند بحران محیط زیست است، بحرانی که تحت سلطه نظام سرمایهداری امکان حل آن وجود ندارد. من این موضوع را در مقاله استعمارزدایی از فلسطین که به آن اشاره کردم و گفتم که در ویکلی ورکر ژوئن ۲۰۱۶ منتشر شده بطور مفصل توضیح دادهام: مسئله این است که رژیم صهیونیستی از بیرون سرنگون نخواهد شد چرا که نیرویی نیست که بتواند از بیرون آن را سرنگون کند و در داخل نیز شرایط با مثلاً نمونه آفریقای جنوبی فرق دارد که در آن نیروی کار بخشی از اقتصاد سیاسی کشور بود و در سرنگونی رژیم آپارتاید نقش داشت. در اسرائیل-فلسطین امروز شرایط شبیه آفریقای جنوبی دوران آپارتاید نیست. سرنگونی رژیم صهیونیست بدون مشارکت و حمایت تودههای اسرائیلی، و در وهله اول طبقه کارگر عبری اسرائیل، ناممکن است. تحت نظام سرمایهداری نمیتوان انتظار داشت که طبقه کارگر عبری اسرائیل از سرنگونی رژیم صهیونیست حمایت کند، به این دلیل ساده که چنان حمایتی به معنی آن خواهد بود که این طبقه موقعیت کنونی خود را بعنوان بعنوان طبقه تحت استثمار ولی دارای امتیازات ملی با موقعیت فلسطینیان معاوضه کند. سرنگونی رژیم صهیونیست تحت نظام سرمایهداری برای این طبقه به این معنی خواهد بود که همچنان بعنوان طبقه کارگر تحت استثمار بماند و امتیازات ملی خودش را هم از دست بدهد. این معاملهای نیست که نیروی اصلی که باید رژیم صهیونیستی را سرنگون کند به آن تن بدهد. شرایط میتواند خیلی متفاوت باشد. تنها حالتی که طبقه کارگر اسرائیل در آن شاید از سرنگونی رژیم صهیونیستی حمایت کند آن است که تحولاتی در کشورهای عرب منطقه اتفاق افتد. چنان شرایطی طبقه کارگر اسرائیل را در وضعی قرار خواهد داد که وضع خود را از طبقه استثمار شده ولی با امتیازات ملی به طبقهای بدون امتیازات ملی اما بخشی از طبقه حاکم منطقهای سوسیالیستی معاوضه کند. چنین چیزی میتواند معنی داشته باشد. البته من نمیگویم که چنین چیزی در آینده نزدیک اتفاق خواهد افتاد. هیچ نشانه ای وجود ندارد از این که چنین چیزی در آیندهای نزدیک اتفاق خواهد افتاد. اما شاید بتوان گفت که مقدمهای از آن را در بهار عربی ۲۰۱۱ مشاهده کردیم. اما سرنگونی واقعی رژیمهای کنونی منطقه، انواع رژیمهای ارتجاعی عرب منطقه و همچنین رژیم صهیونیست چیزی نیست که به زودی اتفاق افتد. به همین خاطر متاسفم که صحبتم را بدبینانه به پایان میرسانم. بگذارید به آنچه در آغاز گفتم اشاره کنم. اگر میخواهیم در شرایط کنونی چیز مثبتی را در برابر بگذاریم بهترین چیزی که داریم شروط حداقل راه حل منازعه است. من فکر میکنم دفاع از راه حل یک دولتی بدون گفتن اینکه چنان چیزی شرطش یک انقلاب سوسیالیستی است -که به این زودی ها اتفاق نخواهد افتاد – صادقه نخواهد بود، چه رسد به راه حل دو دولتی که یک توهم و فریب است. اگر میخواهیم چیزی ایجابی را در برابر بگذاریم، پیام مثبتی که میتوانیم در برابر بگذاریم همین شروط حداقل است: ما خواهان حقوق برابر برای همه هستیم، یعنی حقوق فردی برابر برای همه، حقوق شهروندی و فردی برابر، و حقوق برابر برای هر دوی گروههای ملی درگیر ، و حق مهاجران فلسطینی برای بازگشت به سرزمین خود. ممنونم. فکر میکنم اینها چیزهایی بود که میتوانستم بگویم.
ترجمه فارسی گفتار موشه ماخوور در جلسه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۲۴ آوریل ۲۰۲۴ فوروم مباحثات سیاسی نظری با موضوع فلسطین: راهحل یک یا دو دولتی؟