فریاد مطالبات، درس امروز مدارس
نمی دانم ولی شاید کنار شغل معلمی کارمند دارالترجمه هم بود! معلم قرآن شبیه دیپلمات ها بود، دکمه آخر پیراهنش همیشه بسته بود و تهریش داشت. بعد از ورود به کلاس میگفت؛ کتابها باز بشه، نفری دو آیه بخونید، تموم شد از اول. به محض شروع اولین نفر گوشی تلفنش را درمیآورد و در زیر میز، طوری که گوشی به چشم نیاید، مشغول بازی میشد. وقتهایی که بازی خوب پیش نمیرفت و میباخت، سرش را بالا میآورد و با مچگیری از بچهها، هر که حواسش به صفحه نبود از جمع بیرون میکشید و با چک و لگد سر او را در سطل زباله فرو میکرد و دانشآموز را مجبور میکرد کاغذهای درون سطل را بجود. یکبار که یکی از بچهها زیر کتک بیهوش شد، با شکایت اولیاء،آموزشوپرورش منطقه ظاهرا توبیخش کرد. معلم تاریخ رفتارهای عجیب و نگاههای غیرقابل فهم کم نداشت. در مدرسه شایعه شده بود که او بچهباز است. تعدادی دانشآموز به مدیر شکایت برده بودند هنگامی که کلاس خلوت بوده او چندینبار اندام جنسیشان را لمس کرده و با حرفهای خارج از موضوع درسی آنها را واداشته که همراهیاش کنند. محبوبترین معلم مدرسه ادبیات درس میداد. همیشه خندان، شوخطبع و پرانرژی بود. او به اندازه خانواده برای رسیدگی به مشکلات بچهها وقت میگذاشت. هروقت کسی در آستانهی اخراج قرار میگرفت او مانع میشد و به عنوان وکیل دائمی بچهها همیشه از ما حمایت میکرد.
همهی اینها را گفتم تا به اینجا ختم شود که فضای مدرسه، کلاس و درس ما با آنچه مهران از مدرسهشان تعریف میکرد خیلی فرق داشت. از ساختمان تا امکانات آموزشی، آزمایشگاه، تجهیزات ورزشی، سبک تدریس معلمها، کشف استعداد و مشارکت اولیاء در امور مدرسه. با نگاه به ساختار آموزشوپرورش از چشم یک دانشآموز نقدهای بسیاری دارم.
با گذشت زمان تعداد مدرسههای غیردولتی زیاد و زیادتر و همهی امکانات به سمت کسانی سرازیر شده که پول دارند، جدای آنانی که از وابستگان قدرت هستند و برای ادامه تحصیل فرزندانشان مدرسه تاسیس میکنند. در آزمون نابرابر کنکور کسانی بیشتر شانس قبولی دارند که در کلاسها و آزمونهای فوق برنامه شرکت کرده و پول هنگفتی را به جیب مافیای کنکور ریختهاند. مرکزنشینان نسبت به حاشیهنشینان از امکانات چند برابری برخوردارند. متن و محتوای کتابها هم بدست کسانی تالیف شده که بعید میدانم از کمترین تخصصی در زمینه آموزشوپرورش برخوردار باشند. یکی از بزرگترین چالشها اجازه نداشتن دانشآموزان برای تحصیل به زبان مادریشان است، که همین موضوع ستم بزرگی است که در حق غیرفارسیزبانان روا میشود. سیستم فرسوده و ناکارآمد نظام آموزشی، خصوصا در مدارس دولتی باعث شده بچهها نسبت به بقیه دنیا احساس سرخوردگی و عقبماندگی بسیار بکنند. در سمت دیگر ماجرا معلمانی قرار دارند که کمترین دستمزد به قرعه آنها افتاده و همین موضوع باعث میشود دغدغههای مالیشان آنقدر زیاد باشد که چند شغل داشته باشند و به اندازه کافی نتوانند روی آموزش بچهها تمرکز کنند و انرژی بگذارند. البته این را هم اضافه کنم که این نکته آخر شامل همهی معلمان نمیشود. چه بسا که امروز ما معلمانی داریم که به خاطر انتقادهایشان نسبت به آموزشوپرورش سالهاست که زندانیاند و هزینههای سنگینی برای بهبود سیستم آموزش پرداخت میکنند.
در پایان برای جمعبندی باید بگویم همانطور که با گردش روزها و ماهها، فصلها تغییر میکند، انسانها هم در طول زمان به رشد و تکامل بیشتری میرسند. برای مثال شما به دهه شصت نگاه کنید که چطور حاکمیت با تبلیغ روحیه شهادتطلبی، دانشآموزان را تحریک میکرد که در جبهه جنگ شرکت کنند (نمونهاش داستان حسین فهمیده است که از او به عنوان دانشآموز قهرمانی یاد شده که خودش را زیر تانک دشمن میاندازد و کشته میشود و روز مرگش به عنوان روز دانشآموز در تقویم ثبت میشود). حال در سال 1۴۰۱ حاکمیت با تبلیغ گستردهتر ایدئولوژی خود تحت عنوان سرود “سلام فرمانده” خواست در روایتی یکطرفه دانشآموز و مدرسه را دهه شصتینشان دهد اما در قیام ژینا نقشهاش نقش بر آب شد و دانشآموزان با پاره کردن تصویر حاکمان نشان دادند که میخواهند فصل دیگری را در تاریخ رقم بزنند. برخلاف عقیده خیلیها که میگفتند از این نسلهای جدید هیچ انتظار مثبتی نمیتوان داشت، دانشآموزان امروزی با پیشگامی در اعتراضات سطح آگاهی، شعور و شجاعتشان را به رخ منتقدان کشیدند.
به باور من سارینا اسماعیلزاده و نیکا شاکرمی دانشآموزانی بودند که با خونشان روایت حکومتی از ۱۳آبان را زیر پا گذاشتند و روزهای باشکوهی را در تقویم دانشآموزی به ثبت رساندند. هماکنون ما از معلمانمان در کف خیابان یاد گرفتهایم که باید خواستههایمان را فریاد بزنیم و مطالبهگری کنیم.
و این درس امروز ماست.
منبع: فراسوی کندوکاو